Click here to enlarge

جاده هاي بي كسي رو طي مي كردم آروم آروم ...

چقدر تنها بودم ...

با تنهايي بودم و آرزو برايم معنايي نداشت ...

روز و شب برايم تفاوتي نداشت و گذر عمر مرا با خود مي برد ...

هيچ كس نبود تا اين گونه عاشقانه برايش درد و دل كنم ...

هيچ كس نبود تا اين گونه زندگي را برايم معنا كند ...

هيچ كس نبود تا اين گونه عاشق و سرگردانم كند ...

هيچ كس نبود تا تنهاييم را برايش زمزمه كنم ...

تا اين كه تو آمدي !!!

آمدي و مرا از جاده هاي بي كسي و تنهايي رهايي دادي ...

حال روزها را از پي هم يكي يكي مي شمارم تا دوباره ببينمت ...

تا دوباره ديدنت رنگي باشد بر اين روزگار بي رنگم !!!

حال گذر عمر برايم شيرين است ...

چرا كه يا در كنار تو ام يا به ياد تو !

حال تو هستي تا به درد دلم گوش كني ...

تو هستي ...

تو هستي كه اين گونه زندگي برايم زيبا شده ...

جانان من ، مهربان من ، تو هستي كه اين گونه عاشق و سرگردان شده ام ...

تو هستي تا آرام آرام در گوشت زمزمه كنم تنهاييم را !!!

فقط يك كلام ديگر ؛

هستي كه هستم ...

Click here to enlarge 
 


برچسب‌ها: جاده های بی کسی ,

تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390 | 22:59 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.